درباره وبلاگ


این وبسایت در تاریخ 17/3/1387 تاسیس شده است. موضوعات این وبلاگ عبارتند از تاريخ افغانستان.ورزش افغانستان جغرافياي افغانستان.آب وهواي افغانستان.توضیح کامل درباره ی قوم های افغانستان. آثارباستاني افغانستان اقتصاد افغانستان.عكس هاي از افغانستان وديگرمناطق آن دانلود جديدترين آهنگ هاي افغاني وغيره........



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 39
بازدید ماه : 181
بازدید کل : 24262
تعداد مطالب : 180
تعداد نظرات : 27159
تعداد آنلاین : 4

.::: وبسایت تخصصي افغانستان:::.
موضوعات این وبسایت تاریخ.قرهنگ.جغرافیا.اقوام افغانستان وتمام مسائل مربوط به افغانستان هست.
سه شنبه 27 بهمن 1388برچسب:, :: 20:45 :: نويسنده : مصطفی سعیدی
 شعری درباره ی افغانستان
شعری درباره ی افغانستان
ای دیار گمنام!ای آشیانه نیم سوخته ی کبوتران بی گناه و ای سرزمین نسل مظلوم!قرنی است که تو را از یاد برده اند،و سالیانی است که مظلومانه ترین موسیقی غم از تو به گوش می رسد.اما من هر صبح و شام دشتهای سرسبز،رودهای خروشان،کوههای پر شکوه،دره های پیچ در پیچ،آفتاب روشن و آسمان نیلگونت را در آینه ی خاطر خویش به نظاره می نشینم و در پشت چهره ی غبار آلود و فرسوده ات،غرور،عظمت و افتخارات دیرینه ی تو را جست و جو می کنم.

سرزمین من!

تو میهن همیشه جاوید منی؛شرق،غرب،شمال،جنوب و هر نقطه از پیکره ی وجود تو گویای صلابت،شکوه و پایداری توست.

سرزمین من!

به دور از هیاهوی زمان به تو می اندیشم؛به زیبایی هایت،به هیرمندت،به بازوان هندوکش مقاوم و صبورت،به مارگو و بکوایت که حکایت از گرمی وجود تو دارند.

سرزمین من !

لحظه لحظه وجودم را در زمزم عشق تو شستشو می دهم و هستی خویش رادر استواری بابای تو می بینم و از سکوت و شکوه بند امیرت اوج ابهت را می آموزم.

سرزمین من!

سالهاست که تو را مجروح می بینم و همچنان زخم هایت را بی مرهم!

و اینک با خدای خویش عهد می بندم که زخم های تو را با دستان خویش و در سایه ی توکل به خداوند مهربان و با تلاش و رنج پی گیرم،مرهم گذارم .

 با خدای خویش عهد  می بندم که برای آبادی و عظمتت لحظه ای آرام نگیرم و بار دیگر کتاب افتخارات تو را ورق بزنم.

خداوندا از تو می خواهم که مرا یاری نمایی.



سه شنبه 27 بهمن 1388برچسب:, :: 20:56 :: نويسنده : مصطفی سعیدی

شعر مهاجر

سلام همخونان گلم یک شعر زیبا برای شما گذاشتم امیدوارم که برایتان زیبا باشد

نبینی دردِ غــــربت را کـــه ما خــــانــه بدوشانیم

بتو امهاجری روزگــــــار نفرین که هر لحظه هراسانیم

سخن از ناکسـانِ شـــرق و غرب آمد به گوشِ ما

خـــدایا رحمی بر مـا کن که آزاد لیک به زندانیم

نگــــاه تلخِ بــــر مـــا میکند آن اجنـــبی هـــر دم

کــه مــــا از خلق تـــو هستیم، لیکن از ضعیفانیم

به هــــرجا میرویم جـــائی بــــرای دل نمی یابیم

به چشم شـــرقی و غــــربی، همان خارِ مغیلانیم

اگــــر خشکیده شـد خارها ندیدیم جـرئتی در کس

هـــزاران گل بهمـــــراه است ،نگوییم ما یتیمانیم

به هــــر شب ناله هــــای زار دارد بـاز دلِ تنگم

چــــرا آن رنگِ بیرنگــــی که بوده ،ما به دنیآییم

اگر آن شعــر مینائیم کـــــه از وزن فارغیم چندی

سپیـــدی را خــــــرسندییم اگــر چه کنجی تنهاییم

ضیاییم بهــــر دلهایی کـــه تاریک شد در غربت

جوانیم گـــــر درین غــــربت،مثلِ آن پیرِ بُرناییم

چو جرمن نیک نیاندیشد هزاران خانه ویران بین

قفس بـــــــا سیم و زر ساخته،همه جمله بزندانییم

هــــــــــزاران مردِ آزاده به قصد جرمنی در راه

هزاران خـــــانه ویران بین،زآن مـردم که آلمانند

مشــــو غـــــافل که جای ما همان افغانسِتان باشد

ندانست کس که خاکِ ما چقدر پاک و گران باشد

بغیر از کشورت هـــــــرجا روی آن اجنبی گوید

بــرو بیـرون ازین کشور،ترا گر یک نشان باشد

نشانِ خلـــقِ روفوجـــی فقط در ســــر نمی باشد

اگــــر او جمله ای گـــوید،هـزاران دردسر باشد

نمیگیـرد هــــر کشــــور مهاجـــر تا کـــه بتواند

اگــــر یک کشوری گیـــرد،بدان شق القمر باشد

خـــزانِ کشــورم بهتر ز هر باغیست در غربت

زنــم بوسه خاک خـــویش،بمن صدارمغان باشد

به قـــربانت شوم ای خاک تویی آن مادرِ دلسوز

تــرا بهتـــر ز صد کاخی که ما را ارمغـان باشد


از ضیا امیر زاده

 



" بازگشت"

بازگشت

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پياده آمده بودم پياده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عيد همسايه
صدای گريه نخواهی شنيد همسايه
همان غريبه که قلک نداشت خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت

منم تمام افق را به رنج گرديده
منم که هر که مرا ديده در گذر ديده
منم که نانی اگر داشتم از آجر بود
و سفره ام که نبود از گرسنگی پر بود
به هر چه آينه تصويری از شکست من است
به سنگ سنگ بناها نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر می شناسندم
تمام مردم اين شهر می شناسندم
من ايستادم اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم اگر دهر ابن ملجم شد

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ام که تهی بود بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پياده آمده بودم پياده خواهم رفت 

چگونه باز نگردم که سنگرم آنجاست
چگونه آه... مزار برادرم آنجاست
چگونه باز نگردم که مسجد و محراب
و تيغ منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اينجا بود
قيام بستن و الله و اکبرم آنجاست
شکسته بالی ام اينجا شکسته طاقت نيست
کرانه ای که در آن خوب می پرم آنجاست
مگير خرده که يک پا و يک عصا دارم
مگير خرده که آن پای ديگرم آنجاست

شکسته می گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی شمار شما
من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهيد داده ام از دردتان خبر دارم
تو هم به سان من از يک ستاره سر ديدی
پدر نديدی و خاکستر پدر ديدی
تويی که کوچه غربت سپرده ای با من
و نعش سوخته بر شانه برده ای با من
تو زخم ديدی اگر تازيانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم

اگر چه مزرع ما دانه های جو هم داشت
و چند بته مستوجب درو هم داشت
اگر چه تلخ شد آرامش هميشه تان
اگر چه کودک من سنگ زد به شيشه تان
اگر چه متهم جرم مستند بودم
اگر چه لايق سنگينی لحد بودم
دم سفر مپسنديد نا اميد مرا
ولو دروغ عزيزان بهل کنيد مرا

تمام آنچه ندارم نهاده خواهم رفت
پياده آمده بودم پياده خواهم رفت 

به اين امام قسم چيز ديگری نبرم
به جز غبار حرم چيز ديگری نبرم
خدا زياد کند اجر دين و دنياتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
هميشه قلک فرزندهايتان پر باد
و نان دشمنتان هر که هست آجر باد. 
 

شاعر:
محمد کاظم کاظمی
 



سه شنبه 27 بهمن 1388برچسب:, :: 20:59 :: نويسنده : مصطفی سعیدی

 

                                                           زندگینامه حکیم سنایی غزنوی

آرامگاه حکیم شاعر سنایی غزنوی در غزنی

 

زندگینامه حکیم سنایی غزنوی

 ابوالمجد مجدود‌ بن آدم حکیم سنایی از بزرگ‌ترین شاعران قصیده‌گو و مثنوی‌سرای زبان دری

 ا‌ست که در سدهٔ ششم هجری‌ می‌زیسته است . سنایی غزنوی در سال(484) هجری قمری در شهر 

غزنه واقع در افغانستان امروزی دیده به جهان گشود و در سال (545) در همان شهر

چشم از جهان بست. نام او را محمد عوفی مجدالدین  آدم اسنایی  و حاجی

خلیفه آدم نیز نوشته اند.

محمد علی الرقا از معاصران او در دیباچه حدیقه الحقیقه نام  او را ابوالمجد

مجدود ابن آدم سنایی نوشته است . این حاکی از آن است و در دیوان سنایی

ابیاتی به چشم می خورد که در ان خود را حسن خوانده است . و در این بیت

سنایی میگوید:

حسن اندر حسن اندر حسنم

نوحسن خلق و حسن بنده حسن
 

به خاطر این بیت بعضی از محققان می گوید : که نام او  در اصل حسن بوده

وی بعدها مجدود را برای خود انتخاب کرده است در ابتدا سنایی طبق عادت

آن زمان به در بار سلاطین روی آورد و به دستگاه غزنویان راه پیدا کرده است

او در ابتدا به مداحی پرداخت تا اینکه یکباره شیداشدو دست از جهان  و جهانیایان

نشست . سنایی میگوید در زمانیکه  در بلخ و سرخس و هرات و نیشاپور گذراند

و زمانیکه در بلخ بودبه کعبه رفت بعد از اینکه از مکه بازگشت مدتی

در بلخ ماند و در سال 518 به غزنین بازگشت و یادگار پر ارزش سفر هایش

مقداری از قصاید وی میباشد. بعد از باز گشت به غزنین میگوید که خانه ای نداشت و یکی از بزرگان

غزنین به نام  عمید احمدبن  مسعود به او خانه ای

بخشید و سنایی تا پایان عمر در غزنین در منزلت به سر برد . و در این ایام

مثنوی حدیق القیقه را نوشت.نصایع و اندرز های حکیم سنایی پر تنوع و شعرش

روان و پر شور و خوش بیان  سنایی دیوان مسعود سعد سلمان را هنگامی که

مسعود در اسارت بود برای او تدوین کرد وبا اهتمام سنایی و دیوان مسعودسعد

همان زمان ثبت و پراگنده شد. واین نیز از سنایی حکایت می کند.

وی از جمله ی بزرگترین عارفان و متصوفین بشمار میرود  آرامگاه وی در شهر

غزنی در افغانستان زیارت گاه خاص و عام است: 

آرامگاه سنایی در غزنی

نویسنده  :
شبنم از دنمارک

ویرایش ودرج :
تمنا

 

 



سه شنبه 27 بهمن 1388برچسب:, :: 21:1 :: نويسنده : مصطفی سعیدی

 كابل نامه

من دراینجا دل مرا در کوچه ها ی کابل است

برزبانم نام او برلب نوای کابل است

جامه ی نیلی به تن دارد درخت سوگوار

ای  مسافر ! گر گذاری می کنی در شهر من

آهسته ترماتم   سرای کابل  است    کن قدم

آشنا را گر نظر افتد به کاخ و کوچه اش

زیر لب گوید : خدایا این کجای کابل است

ای خداوندی که می باشی لطیف و هم قهار

لطف تو جای دیگر قهرت برای کابل است

مادر رستم نمیباشد سزاوار ستم

آنچه را دیدی سزاخود ناسزای کابل است

شکوه دارد ناله دارد  از فضا و ازقدر

تیره بختی سرنوشتش غم فضای کابل است

جز گیاه غم نمی روید به دشت خاطرش

سوگواری صبح  اوماتم  سای کابل است

ماجرا ها را بود آغاز وانجامش پدید

آنچه بی انجام باشد ماجرای کابل است

دست یزدان بایدش تا مشکل اش آسان شود

دست ایریمن کجا مشکل گشای کابل است

از میان زنده گان یک تن نیا بی شادمان

آنکه را ماتم نباشد مرده های کابل

آنکه پیش از مرگ میرد بی طبیب وبی پزشک

طفل بیمار یتیم وبی دوای کابل است

وای اگر پایان پذیرد داستان باستان

انتهای ما همانا انتهای کابل است

صبحدم ها می کشاند مشک خالی را به دوش

آب را در خواب اگر بنید سقای کابل است

بایدش دادن رهایی از تباهی از فنا

چون بقای من ، بقای تو، بقای کابل است

برگ زرد آن سپیدار بلند نازنین

همچو دستی برشده اندردعای کابل است

چون خرابش میکنی درسال وماه وهفته ها

تا خدا بریاد می آرد بنای کابل است

طالب آمد باب علم وشیشه ی مکتب شکست

آنکه (با)و(تا) نداندداملای کابل است

در دل عصر حجر پرتاب گردیدیم ما

چهره پرداز جهالت پیشوای کابل است

(ده افغانان ) سراسر لانه ی بیگانه گان

روز گارظلمت است و قهقرای کابل است

(ده سبز) او چراگاه ستوران دو پا

آنکه برگ عیش دارد چارپای کابل است

(زنده بانان) مرگ را هر لحظه  باشد منتظر

ای دریغا! شعر من اندر رثای کابل است

(دهمزنگ ) و (باغ قاضی)(شهرنو) و(تخته پل)

جمله شد با خاک یک سان جلجتای کابل است

خون ببارد دیده ی (دریای کابل) ای خدا!

دیده بگشا در میان خون شنای کابل است

جنگل بی سایه را از جنگ ماند (جنگلک)

فوج وحشت در پی فتح و فنای کابل است

از(گذرگاه)ش گذر دارد  سپاه اجنبی

زیر پای دشمنان تحت و لوای کابل است

روزگارش تیره ترشد از جهاد و از جدال

رستخیز دیگری حاجت روای کابل است

گر خدا یک روز از روی غضب روی زمین

خون عالم را بزیزد خونبهای کابل است

 

**************

 

شاعر شاد روان بیرنگ کوهدامنی

 

فرستنده (شبنم ) از دنمارک

 



سه شنبه 27 بهمن 1388برچسب:, :: 21:2 :: نويسنده : مصطفی سعیدی



هنر قالی بافی مردم افغانستان

 
معلوم نیست پیشینه قالی بافی در افغانستان، به کدام دور و زمان بر می گردد. از افسانه قالیچه حضرت سلیمان که پیرزنان روستایی می گویند، پیداست که قالی، مفهوم از دیرباز آشنا با ذهن و زندگی مردم این سر زمین است. بهرحال صنعت بافندگی از گذشته های دور در این سرزمین رایج بوده است.

ارزش و اعتبار قالی افغانی را می شود از پیوند قدیمی و گسترده اش با بخش های متفاوت زندگی افغان ها پی برد. گاهی که شاهان این مرز و بوم هدیه ارزشمندی به همتایان خود می داده اند، به سراغ قالی می رفته اند و دوشیزه گان دم بخت و نازدانه، قالی را مهم ترین بخش جهیزیه و ابزار شکوه عروسی خود می دیده اند.

هنوز هم در جشن های بزرگ ملی،  دولت مردان، هنگام رژه و سان دیدن از بخش های نظامی روی قالی های سرخ رنگ قدم می زنند که پیچش انگشتان یک یا چند قالی باف آنها را به هستی آورده است.  

قالی بافی در افغانستان فراز و فرود های زیادی را پیموده است. در زمان صلح و آرامش هنر و صنعت بوده و متاع تاجران، و در زمان جنگ و بحران، کندوی نان غریبان.

با آن که قالی افغانی در بافت و ظرافتش شهره جهان است، در افغانستان هنوز از کارخانه های بزرگ تولیدی این فرش گران بها خبری نیست، بلکه قالی در خانواده  توسط کودکان و زنان بافته می شود.

این خانواده ها قالی بافی را بیشتر، راه درآمد و تامین مصارف روزمره زندگی می‌دانند، تا هنر. نبود برق و اجازه نداشتن زنان در خانواده های سنتی برای انجام کار در بیرون از خانه، عوامل اصلی نبود قالیبافی های بزرگ عنوان می شود.

مناطق مرکزی و شمال افغانستان، از گذشته تا امروز، مهم ترین مراکز تولید قالی این کشور شمرده می شوند. وقتی طالبان آمدند، با خانه نشین شدن زنان و بلند رفتن میزان فقر در این کشور، قالی بافی در شهرهای این کشور از جمله کابل نیز رونق گرفت.

پس از طالبان، حکومت جدید با شعار"بیایید سبق (درس) بخوانیم"، صفحه تازه ای را در زندگی زنان و دختران افغان، گشود و شمار زیاد دختران و زنان میان سال خانه نشین، بار دیگر به کتاب و آموزش رو آوردند.

به این دلیل، تولید قالی در دو سه سال اول حکومت جدید، تا اندازه ای کاهش یافت. اما با نیامدن تغییر چشم‌گیر در اقتصاد خانواده های فقیر و افزایش بیکاری در میان مردم، اخیراً شمار قالی باف ها بیشتر شده و تعداد دکان هایی که ابزار کار و مواد خام قالی می فروشند، در کابل، بیشتر دیده می شود.

سید سلیمان فاطمی، رئیس اداره انکشاف (توسعه) صادرات افغانستان می گوید: "با آنکه افغانستان از جمله کشورهایی است که بلندترین میزان بیکاری را دارد، صعنت قالی بیشتر از چهار میلیون افغان را شاغل ساخته است".

هم اکنون بیش از پانصد شرکت تولیدی در افغانستان سرگرم کار تولید قالی است. نحوه کار تولید این شرکت ها طوری است که مواد خام، ابزارکار و طرح مورد نظر را به خانواده های بافنده می سپارند و خانواده ها در بدل دستمزد که گفته می شود خیلی اندک است، قالی را می بافند.

با این که هر متر مربع قالی افغانی در بازار جهانی از ۱۵۰ تا ۴۰۰ دلار به فروش می رسد، دستمزد بافندگان برای هر متر مربع کمتر از هزار افغانی (معادل حدود بیست دلار) است.

قالی افغانی، در بیشتر از سی طرح و نوع بافته می شود که ترکمنی، قزاق، بامیانی، مزاری، آقچه، جوزجانی و چوب رنگ، معروف ‌ترین و ظریف ‌ترین سبک های آن اند. یک قالی بامیانی در ماه ژانویه سال میلادی جاری جایزه بهترین طراحی فرش را از آن خود کرد و به عنوان قالی ممتاز سال شناخته شد. این مسابقه در آلمان برگزار شده بود و طراحان فرش ۱۸۴ کشور در آن شرکت داشتند.

حاجی نبی صفری، کسی که این قالی را طراحی کرده است می گوید: "امتیاز این قالی، علاوه بر طرح ساده و زیبا، ظرافت بافت و استفاده از رنگ طبیعی است. در قالی ممتاز سال، چهار رنگ به کار رفته است. رنگ اصلی یا زمینه قالی، رنگ پشم گوسفند است."

قالی ممتاز سال هم اکنون دیوار سالن کنفرانس اداره توسعه صادرات افغانستان را آراسته است. از نام این قالی نفیس پیداست که در ولایت باستانی بامیان، جایی که هنوز در آن از جاده اسفالت و برق خبری نیست، بافته شده است.

با دیدن این قالی پرسشی در ذهن خطور می کند که به راستی، اگر بافندگان این قالی عوض بامیان در ژاپن زاده می شدند، بازهم هوش و ظرافت شان را نخ گره می زدند، یا آن را به ساختن رُبات های قالیباف به کار می بستند؟

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید

 


سه شنبه 27 بهمن 1388برچسب:, :: 21:3 :: نويسنده : مصطفی سعیدی

 

"رسوم زنده" عنوان نمایشگاهی است که از چند روز پیش در باغ بابر کابل گشایش یافته است. اهمیت این نمایشگاه که در نوع خود اولین نمایشگاه از این دست است، در نمايش مجموعه ای از آثار مدرن هنرمندانی از سه کشور افغانستان، ایران و پاکستان در كنار يكديگر است.

بیش از ۵۰ اثر که از لندن، نیویورک، ملبورن، کابل، دبی، تهران و اسلام آباد به این نمایشگاه آورده شده در کاخ ملکه در منتهی الیه جنوبی باغ بابر به نمایش درآمده است. این کاخ پس از ویرانی در زمان جنگ، اکنون توسط بنیاد فرهنگی آقاخان بازسازی شده است.

آثار این نمایشگاه تركيبى از سنت و مدرنیته اند. تا جایی که از رسوم کلاسیک اسلامی گرفته تا مدرنیسم و پست مدرنیسم غربی را میتوان در این آثار مشاهده کرد.

آثار ارائه شده در این نمایشگاه که توسط هنرمندان معاصر آفریده شده اند، در واقع رویکردی جدید و امروزی به هنر خوشنویسی اسلامی، حروف نگاری، نقاشی مینیاتور، طرح های هندسی اسلامی، قالی بافی و نساجی را نشان می دهند. همچنین آثاری از هنرهای معماری، عکاسی و رسانه های جدید در منطقه را نیز می توان در میان این آثار مشاهده کرد.

کارهای تحسین برانگیزی از نقاشی مینیاتور مدرسه هنرها در لاهور پاکستان دیدی معاصر و امروزی است به مینیاتور سنتی. در آثاری ازعمران قریشی و نصرا لطیف قریشی از پاکستان و خادم علی از افغانستان می بینیم که بیشتر آنها هم میزان و هم موضوع نقاشی سنتی مينیاتور را تغییر داده اند و به تصویر سازی معاصر از طریق رسانه های جمعی، البته با موضوعات بیشتر سنتی رفته اند.

اما در آثار خوشنویسان ایرانی چون مجید عباسی، سعید مشکی و ژیلا پیکاک (ایرانی مقیم بریتانیا) استفاده از نوآوری هایی در گرافیک و متحرک سازی توسط تکنولوژی دیجیتال واقعاً برشکوه این نمایشگاه افزوده است.

یکی از عناصر مهم این نمایشگاه مشترکاتی است که در اکثر آثار به چشم می خورد. موضوع بیشتر آثار خودی است و رنگ و طرحی خودی دارد. به این معنا که در اکثر آثار از خطوط نستعلیق، شکسته، ثلث و نسخ استفاده شده است، از مینیاتور استفاده شده است و به عبارتی آثار این نمایشگاه برای بازدید کنندگان محلی بیگانه نمی نماید.

هنرمندانی امروزی، خطوطی آشنا، شکل هایی آشنا و حتا اشعار و نمادهایی آشنا و قدیمی را به زبان امروزی و ابزار امروزی برای ایجاد اثری آشنا به کار برده اند.

عنصر مشترک دیگر این نمایشگاه درونمایه اکثر این آثار است که رنگ و بوی اسلامی دارند. در بعضی آثار تذهیب به کار رفته و در بعضی دیگر رد پای محراب و مسجد و عرفان اسلامی را می توان دید.

ویژگی دیگر آثار این نمایشگاه پیچیدگی در فهم این آثار توسط مخاطب است که بر خلاف آثار کلاسیک مخاطب را به تفکر وا می دارد و با ایجاد پرسش هایی در ذهن او را به مشاركت در فهم اثر فرا می خواند. در آثار کلاسیک غالبا هنرمند ایده خود را بر مخاطب به نوعی تحمیل می کند.

البته، این پیچیدگی خود باعث عدم برقراری ارتباط میان مخاطب افغانستانی و آثار نیز می شود. چون نه از منتقد هنری چندان خبری هست که بتواند پلی باشد میان اندیشه هنرمند و مردم و نه مردم سواد کافی بصری و هنری برای درک پیام خالق اثر را دارند.

تفاوت عمده آثار هنرمندان این کشورها، بیشتر در استفاده از رنگ است. در اکثر آثار ایرانی از رنگ های ملایم و ترکیبی استفاده شده است و یا با رنگ های سفید و سیاه شکسته شده و همین طور خیال پردازی بیشتری در این آثار دیده می شود.

اما در آثار پاکستانی، به خصوص در آثار خانم عایشه خالد، بیشتر از رنگ های کلاسیک و خالص استفاده شده است. در این میان در کارهای  افغانستانی، گرچه از رنگ های ترکیبی بیشتری نسبت به آثار پاکستانی استفاده شده، اما گویا محیط و زندگی افغانستانی و اثرات جنگ و ناامنی و فقر روی این هنرمندان تأثیر خود را گذاشته و به همین دلیل بعضی از این کارها کمی شلوغ به نظر می رسد و رنگ ها به همان رنگ های کلاسیک نزدیکی بیشتری دارند.

افغانستان، پاکستان و ایران تاریخ فرهنگی مشترکی دارند. میراث مشترک آنها به دوران ما قبل تاریخ باز می گردد و حضور امپراتورهایی چون کورش، اسکندر مقدونی، چنگیز خان، تیمور لنگ، بابر شاه، و همینطور سلسله های ایرانی در این حوزه جغرافیایی، رسوم و میراث گرانبهای فرهنگی در زمینه های گوناگون موسیقی، ادبی، نقاشی، خوشنویسی، صنایع دستی و معماری را برای ساکنان این حوزه به ارمغان آورده است.

حتا هنوز هم بسیاری از آداب مهمان نوازی، رسوم ازدواج، جشن های باستانی و غذاهای سنتی مردمان این حوزه بسیار به هم شباهت دارند و مشترکات در آثار هنرمندان اين سه کشور نيز تأييدى بر وجود این اشتراکات فرهنگی است.

اما نکته در این جاست که گرچه معمولاً از اشتراکات فرهنگی بین مردمان این کشورها زیاد سخن بر زبان می آید، در عمل قرابت فرهنگی این سه کشور معمولاً به دست فراموشی سپرده شده است.

عمران قریشی، هنرمند پاکستانی که در این نمایشگاه شرکت کرده، می گوید:

"این سه کشور در سال های گذشته تعامل فرهنگی قابل توجهی نداشته اند. این نمایشگاه فرصتی برای درک متقابل ایجاد می کند که از این طریق می شود بر مشکلات دیگری نیز فایق آمد. دانش و فهم درباره فرهنگ های یکدیگر تعادل را در منطقه در پی خواهد داشت."

زلیخا شیرزاد، هنرمند افغانستانی که او هم در این نمایشگاه آثاری دارد، می گوید:

"من از طریق کارهایم نه تنها می خواهم که این مهارت های سنتی زنده بمانند، بلکه می خواهم با بیانی هنری آنها را به جهان معاصر پیوند دهم."

بدون شک چنین برنامه هایی زمینه ساز تعامل و تاثیر گذاری و تاثیر پذیری بیشتر فرهنگی است و می تواند به مردم منطقه کمک کند تا نقاط تشابه یکدیگر را بیابند و برای داشتن رابطه ای بهتر تلاش کنند.

در کنار ارائه آثاری از هنرمندان مطرح در سطح جهانی از این سه کشور، "رسوم زنده" استعدادهای جدیدی را نیز معرفی کرده است که ظاهراً یکی از اهداف برگزاری این نمایشگاه نیز بوده است، به خصوص هنرمندان افغانستان را که تا کنون فرصت چندانی برای نمایش آثارشان در سطح بین المللی نداشته اند.

این نمایشگاه تا تاریخ ۲۰ نوامبر سال روان به روی علاقه مندان باز خواهد بود و Turquoise Mountain (فیروزه کوه)، مؤسسه برگزارکننده این نمایشگاه بر آن است تا پس از کابل این نمایشگاه را در گالری ملی هنر اسلام آباد و موزه هنرهای معاصر تهران نیز به نمایش بگذارد.

تهیه این گزارش بدون همکاری موسسه "فیروزه کوه " و استاد علی بابا اورنگ که صحبت های ایشان را در گزارش مصور این صفحه می شنوید ممکن نبود. از هر دو سپاسگزاريم.



 
مراسم عاشورا در افغانستان سابقه بسیار دارد
 

مراسم عاشورا در افغانستان سابقه بسیار دارد، اما درنحوه برگزاری این مراسم در سال های اخیر تغییرات زیادی رونما شده است. در گذشته های نه چندان دور مراسم عاشورا بیشتر در حسینیه ها برگزار می شد و مردم با تجمع در حسینیه ها پای منبر روحانیون می نشستند، سینه می زدند و با گوش دادن به روضه خوان ها می گریستند. به این ترتیب برگزاری مراسم عاشورا صرفا به حسینیه ها محدود بود و این مراسم عزا داری ١٣ روزه بسیار با سادگی برگزار می شد.

اما درسال های  اخیر مراسم عاشورا از حسینه ها بیرون زده است. عاشورا  امروزه بیشتر از حسینیه ها در سطح شهر تجلیل می شود، درشهرهای عمدتا شیعه نشین افغانستان، در چهار راه ها دروازه های ویژه ای ساخته شده است.  این دروازه ها از خوازه های فلزی که بنا ها هنگام ساختن ساختمانهای بلند از آن استفاده می کنند، ساخته شده و سپس روی آن پارچه سیاه کشیده شده روی این پارچه ها عکس هائى از شهدای کربلا نصب شده است. بسیار از این دروازه ها شبیه هم اند.

ماشین های شخصی اکثرا پرچم های خاصی را حمل می کنند که روی آنها نوشته است " یا حسین شهید" یا اباعبدالله" یا قمر بنی هاشم" یا شهید کربلا" و ده ها شعا و عکس ویژه ای محرم.

در پایه ها یا تیرهای برق، دیوارهای بعضی از ساختمانهای عمومی، درو پنجره خانه ها و مغازه ها نیز پرچم ها وشعار های مشابهی به چشم می خورد.

درگذشته ها همانگونه که ذکرش رفت دهه محرم و عاشورا بیشتر فرصتی بود برای سربه زانو گذاشتن وخاموشانه از رنج بی شمار روز گار گریستن اما حالا این گریستن های سوزناک و خاموش به فریاد وهیاهو بدل شده است.

حالا همه مساجد به بلند گوهای عظیم مجهز اند، وصدای روضه خوانان، نوحه خوانان و سینه زنان را در سراسر شهر منعکس می کنند. افزون براین دسته های سینه زنی که روزانه در سطح شهر به راه می افتند، هرکدام چندین ماشین به همراه دارند که شماری از آنها نیز با بلند گوهای بزرگ تجهیز شده است. و شهر را پر از نوحه وزاری برای حسین ویارانش می کند.

دراین میان بازار کاست فروشی ها وسی دی فروشی ها نیز گرم است. و هرکدام از آنها روزانه ده ها سی دی وکاست نوحه های افغانی وایرانی را می فروشند. انچه خیلی تازه و جالب است نوحه های سینه زنی موزیکال است.

دسته های سینه زنی هر حسینیه، مشخص است ونام وعنوان بخصوصی دارد. سردسته مشخص است و از خود نایب و معاونی دارد و تمامی کسانی که سینه می زنند، لباس یک رنگ سیاه می پوشند و پارچه ای را نیز به سر می بندند که معمولا سبزرنگ است و شعار یا نام یکی از پیشوایان شیعه بر روی آن نوشته شده است.

اما در نحوه آرایش لباس ها دسته های سینه زنی از هم تفکیک می شوند، یک دسته کمربند های سبز دارند، دسته دیگر کمر بند سیاه دارند ویک دسته اصلا کمربند ندارد. لباس عده اى بلند  است و عده ای دیگر کوتاه؛ به هرحال هر دسته نشانه ای دارد بخصوص ومنحصر به فرد که دسته های دیگرآن را می شناسند ورعایت می کنند.

بزرگ سالان تاحدودی از این نوع مراسم ناراضی اند، یکی از آنها بگونه گلایه آمیزی می گوید: "دراین سال ها مراسم عاشورا مختص سینه زنی ورفتن دسته های سینه زنی ازیک جا به جای دیگر شده است.روضه وروضه خوانی کم شده است. آخوند ها هم بیشتر سعی می کنند از مسایل روز صحبت کنند."

آنگونه که این پیر مرد افغان می گوید، روحانیون درمراسم عاشورا بیشتر از مسایل سیاسی افغانستان منطقه و جهان صحبت می کنند. دراین سال ها کمتر روحانی مایل است که در مورد فضایل اخلاقی امام حسین یا در مورد شجاعت و حتی جزییات واقعه کربلا سخن بگوید ویا به وعظ ونصیحت اخلاقی مردم بپردازد.

حتی دریکی از رسانه ها موضوع بحث  نگاه کلاسیک و نگاه مدرن به عاشورا مطرح بود که پرداختن به  سجایای اخلاقی امام حسین و تشیوق مردم به پیروی از وی نگاه کلاسیک عنوان شد.

از این رو حالا روحانیون بیشتر  از کار وبیکاری، وظیفه دولت درقبال شهروندان، اقتصاد بازار، فرهنگ غرب، خاور میانه، تروریزم و موضوعات دیگری که بیشتر در رسانه ها معمول است سخن می گویند و احساس می شود که نه تنها در شکل برگزاری مراسم عاشورا بلکه در پیام ومحتوای آن نیز تغییراتی رونماشده است.



سه شنبه 27 بهمن 1388برچسب:, :: 21:7 :: نويسنده : مصطفی سعیدی
سينماى افغانستان
 
بدالملک شفیعی
عبدالملک شفيعى، کارگردان

اولين فیلم افغانی درسال ١٩٤٩ در هندوستان ساخته شد و بعد از آن مراكزی برای نمايش فيلم های هندی درشهر كابل به وجود آمد. اما با ايجاد مركزسينمايی « افغان فلم » درسال ١٩٦٦ بود که تولید فیلم در افغانستان باهمكاری دولت آمريكا آغاز شد.

بعد از تأسيس "افغان فلم" به عنوان يك مركز دولتی، فيلمسازان آماتور افغانستان به توليد فيلم های مستند و گزارشی روی آوردند.

سيستم فيلمبرداری، نگاتيف و اکثرا به صورت شانزده ملی متری بود و فیلم ها برای ظهور، چاپ و دیگر کارهای لابراتواری به هند، انگلستان وشوروی سابق فرستاده می شدند.

کمک های دولت آمريکا به صنعت درحال تکوين سينمای افغانستان در زمان کودتای کمونيستی سال ١٩٧٨ کاملا قطع شد. اما تجربۀ ساخت فيلم های مستند خبری، جسارت اين را به جوانان فيلمساز افغان داد تا در فضای انقلابی حاکم بر افغانستان آن روز، دست به دوربين ببرند.

دراين دوران بود که کمک اتحاد شوروی جای کمک های آمريکا را گرفت و فيلمسازان افغان سعی کردند فيلم های تبليغاتی در تبلیغ انقلاب ثور (ارديبهشت) بسازند.

کمک شوروی ها در توليد فيلم مشترک 'تابستان های داغ کابل'  نمود بيرونی به خود گرفت- فيلمی که قصۀ آن حکايت ورود تخصص و کمک از اتحاد شوروی به افغانستان بود.

قصۀ فيلم دربارۀ يک پرفسورروسی است که درجنگ جهانی دوم حضورداشته است و اکنون به همراه دو جوان آموزش ديدۀ افغان درمسکو، برای طبابت سربازان درحال جنگ با عوامل آمريکا و پاکستان يا همان مجاهدين امروز، به کابل می آيند و درشفاخانه (بيمارستان) چهارصد بستر كابل مشغول به کارمی شوند.

كمك شوروی در زيرساخت های سينمای افغانستان نيز تازه درحال شكل گيری بود كه به دليل ازدياد جنگ به سرانجام نرسيد. دراين زمينه مى توان از طرح ايجاد شهرك سينمايى با ظرفيت چندين استديو، لابراتوار، كتابخانه و بخشهاى آموزشي نام برد كه اكنون ماكت آن در دفتر رياست افغان فلم موجوداست.

 



ادامه مطلب ...


سه شنبه 27 بهمن 1388برچسب:, :: 21:7 :: نويسنده : مصطفی سعیدی
 
ناشران افغانستاني در ایران
 
 

در طول سی سالی که مردم افغانستان بطور وسیع در ایران زیسته اند، فعالیت آنها در دو عرصه چشمگیرتر بوده است: کار ساختمانی و كار فرهنگ. در واقع پناهندگان افغان یا از اعماق جامعه آمده اند یا از سرزمین شعر و داستان و ادب و فرهنگ. آمدن اهل فرهنگ افغانستان به ایران به خاطر زبان و فرهنگ مشترک امری طبیعی بود.

به نظر بسیاری، اهل فرهنگ افغانستان از سرزمین دیگری نیامده اند، در سرزمین خود از یک جا به جای دیگر کوچیده اند. در تمام طول تاریخ نیز چنین بوده است. شاعران و نویسندگان زبان فارسی یا در سرزمین کنونی افغانستان می زیستند یا در جغرافیای امروزی ایران.

در گذشته کسی شناسنامه و کارت هویت ملی نمی خواست. همین نزدیکی فرهنگی  سبب شد که علی رغم مشکلات بسیار، مولفان و نویسندگان افغان پس از آمدن به ایران نقش فرهنگی فعالی داشته باشند و در بدنه نشرو ادبیات شعر و داستانی ایران جایی در خور برای خود بازکنند.

برای نمونه می توان از مجموعه داستان 'در گریز گم می شویم' محمد آصف سلطان زاده یاد کرد که چند سال پیش برندۀ جایزه شد  یا از 'انجیرهای سرخ مزار' محمد حسین محمدی. حیف شد که سلطان زاده از ایران رفت و مقیم سوئد شد.

پاره ای دیگر از اهل فرهنگ افغان هم راه مهاجرت اروپا را در پیش گرفتند یا ناگزیر بدان تن دادند. با وجود این هنوز می توان یقین داشت که افغان ها از این پس، بخش مهمی از تولید کنندگان فرهنگ ایران خواهند ماند. از چند سال پیش به این سو، هر سال نوشتۀ یکی از نویسندگان افغان به دلایلی گل می کند و جایزه می گیرد.

جنگ در افغانستان هر مقدار هزینه روی دست ایرانیان گذاشته باشد، این فایده را هم داشته است که یک ژانر ادبی تازه در ایران به وجود آورد. ژانری که مخاطبان خود را یافته، رنگ خود بر ادب ایران زده، به بخشی از ادبیات امروز ایران بدل شده و دیگر از عرصۀ فرهنگ ایران زدودنی نیست.

پیش از این ايرانى ها با افغان ها مانند همسایگان دیگر خود زندگی می كردند. همسایگانی که هیچ خویشاوندی با یکدیگر ندارند. اما جنگ و پناهندگی افغان ها به ایران بار دیگر آن خویشاوندی تاریخی را مستقر کرد.

نه تنها در عرصۀ شعر و داستان که افغان های با فرهنگ در چند ده سال اخیر، در زمینۀ مطبوعات نیز الگوهای درخشانی از خود به یادگار گذاشته اند. مجله 'درّ دری' که توسط گروهی از کارگزاران فرهنگ افغان در ایران منتشر می شد، حقیقتا الگویی بود که بسیاری از ایرانیان اهل فرهنگ نیز می توانستند از سطح فکری و زبانی آن تقلید کنند.

کار نشر،عرصۀ دیگری از فرهنگ است که افغان ها در آن فعالند. با رشد نسل دوم و سوم مهاجران افغان، حضورشان نیز در عرصۀ فرهنگ و نشر چشمگیرتر شد.  یکی از کسانی که از پیشگامان کار نشر در میان افغان ها درایران است محمد ابراهیم شریعتی است. او که کار نشر را در دهۀ هفتاد در تهران دایر کرد، خود را از نظر فرهنگی ازهر ایرانی، ایرانی تر می داند.

بازار نشر افغان‌هاى مقيم ايران را مى توان به سه دوره بخش كرد:
١. در دهه ٦٠  انتشاراتى مانند ترانه در مشهد و سبحان در قم به شكل پراكنده آثاری را منتشر مى‌كردند.
٢.  با شروع دهۀ ٧٠  به کمک حوزه هنرى تهران (سوره مهر) زمينه اى برای رشد نویسندگان مهیا شد که به نشر اشعار ابوطالب مظفرى، محمد كاظم كاظمى، داستان های اسحاق شجاعى و خاطرات حمزه  واعظى منجر شد.
٣. از اواخر دهۀ ٧٠ با آغازکار انتشارات عرفان،  نشرآثار نویسندگان افغان در ايران وارد مرحله جديدى شد.
از نظر موضوعي نيزمی توان گفت که  آثار منتشره افغان ها دردهه ٦٠ باشعر آغازشد، و بعد دردهه ٧٠ به سوی داستان رفت که هنوزهم ادامه دارد.

شاید بتوان جواد خاوری، علی پیام، اسحاق شجاعی و محمد حسين محمدى را از موفق‌ترين چهره هاى  حوزه ادبيات داستاني شمرد. مجموعه داستان 'انجیر های سرخ مزار'  نوشته  محمد حسین محمدی سال گذشته موفق شد جایزه داستانی گلشیری را از آن خود کند.

محمدكاظم‌كاظمى يكى از شاعران و نويسندگان برجسته افغان در ايران می گوید: " در حوزۀ توليدات فرهنگى بيشترين درخشش مهاجران افغان در زمينۀ شعر و قصه بوده است. همان طور كه به صورت نمونه در بسياري از جشنواره‌ها مى ‌توانيد حضور نويسندگان و شاعران افغان را ببينيد كه حتى برخى از آنها توانسته‌اند مقام‌هاى كشورى كسب كنند."

كاظمي چاپ مجله‌ها را يكى از بهترين راه هاى پيشرفت مى‌داند : " ما حدود پنجاه عنوان مجله در دهه‌هاى شصت و هفتاد در زمينه‌هاى مختلف منتشر مى‌كرديم كه با خاتمه يافتن جنگ در افغانستان تعداد بسيارى از آنان به داخل کشور منتقل شدند و در حال حاضر شايد بتوان از نشريه " در درى" كه اخيرا با نام "خط سوم" منتشر مى‌شود، به عنوان يكى از معروف‌ترين آنها  نام برد.  شايد اين يكى از مهم‌ترين راه هاى پيشرفت ما بود".

در کنار شعر و داستان، این را هم باید افزود که بسیاری از نویسندگان افغان درایران، در دهه ٨٠ به کارهای فکری پرداختند و در زمینه نو اندیشی دینی، سنت و مدرنیته، دموکراسی و حقوق بشر آثار ارزنده ای تولید کردند. این نویسندگان و همفکرانشان در سال هاى اخير پیشگام جنبش نوین فکری و ادبی افغانستان شده اند. 

حرف هاى ابراهيم شريعتى، مؤسس و مدير نشر عرفان، را در گزارش مصور اين صفحه ببينيد.



سه شنبه 27 بهمن 1388برچسب:, :: 21:8 :: نويسنده : مصطفی سعیدی

هرات، شهر کتاب و هنر
 

 

 مسافری که کو به کو به دنبال کتابی از محمد مجتهد شبستری، یکی  از اندیشمندان معاصر ایران، می گشت  گذارش به شهر هرات افتاد.  وارد یکی از کتابفروشی ها در نزدیکی مسجد جامع هرات شد. جوانی را دید که در کتابفروشی اش و درمیان صد ها جلد کتابی که برای فروش گذاشته، غرق در خواندن کتابی است.

مسافر پس از نگاه به کتاب ها از کتابفروش پرسید که کدام کتاب را دارید؟ کتابفروش سرش را بلند کرد و در پاسخ گفت که تنها یک نسخه. از قضا کتاب روی دست فروشنده همانی بود که مسافر ما دنبالش می گشت. سراسیمه پرسید: "قیمت این کتاب چند است؟" فروشنده گفت: " تنها نسخه ای که دارم همین است و این هم فروشی نیست. چون خودم دارم می خوانمش." مسافر که حدیث عشق هراتی ها به کتاب و کتاب خوانی را شنیده بود، خودش واقعیت آن را لمس کرد.

شاید شوق و ولع مردم هرات به کتابخوانی در گذشته پربار فرهنگی این منطقه ریشه دارد که به هزاران سال پیش برمی گردد. در عهد هخامنشیان به این منطقه "هریوا" می گفتند و بن واژه آن برگرفته از نام رود "هری" است که در زبان ایرانی باستان به معنای "تیز و شتابان" است.

هرودت، پدر تاریخ یونانی، از وادی بارور هرات به عنوان "سبد نان آسیای میانه" نام می برد. چه پیش از اسلام و چه بعد از آن هرات از مراکز علم و فرهنگ و قدرت در منطقه بوده است. بعد از ورود اسلام چهره های برجسته ای چون خواجه عبدالله انصاری، عبدالرحمان جامی، علیشیر نوایی، شاه عباس صفوی، ملکه گوهرشاد، کمال الدین بهزاد و بسیاری دیگر در این شهر زاده و پرورده شده اند.

هرات روزهای ما، به مانند همه دیگر شهرهای افغانستان، در حال بیرون آمدن از زیر گرد و غبار جنگ های طولانی است. با وجود این، در هیچ شهر دیگر افغانستان نمی توان این همه دکان و فروشگاه های کتاب، کتاب خانه ها و مردم مشتاق کتاب خوانی را دید.

حتا در سال های تاریک سلطه طالبان که تحصیل زنان و دختران ممنوع بود، زن ها در هرات به طور زیرزمینی تحصیل و تدریس می کردند و حتا گواهی نامه انتقال از یک کلاس به کلاس دیگر را صادر می کردند.

با وجود این، درصد بالای بی سوادی (بر اساس برخی آمار: نزدیک به هفتاد درصد جمعیت بالای پانزده سال) و فقر، از عوامل عمده این حقیقت تلخ است که افغانستانی ها از جمله ملت های کم خوان جهان به شمار می آیند.

آمار قابل استنادی از میزان کتابخوانی در سال های بحرانی افغانستان وجود ندارد، همچنان که در حال حاضر نیز بیشتر آمار، برآوردی است؛ اما شاید تعجب کنید اگر گفته شود در دوره طالبان - که بسیاری از مردم افغانستان آن را سیاه ترین فصل تاریخ کشور خود می دانند - کتابخوانی، بیشتر در میان افغانستانی ها رواج داشت.

کتاب و دیگر هیچ

در آن دوره، حوزه سرگرمی های مردم افغانستان، به ویژه جوانان، بسیار محدود بود. طالبان فعالیت تمام رسانه های دیداری را ممنوع اعلام کرده و رسانه های شنیداری را در کنترل خود داشتند.

موسیقی در آن دوره حرام پنداشته می شد و از فعالیت سینماها و سالن های نمایش تئاتر هم جلوگیری می شد. حتی روزنامه ها و مجلات هم، باید بدون عکس چاپ می شد. طالبان اینترنت را نیز پیش از اینکه نامی از آن به گوش افغان ها برسد، به دلیل اینکه توان کنترل آن را نداشتند، ممنوع کردند.

در چنین وضعیتی، کتاب در ردیف سرگرمی های معدود جامعه قرار داشت. زنان و دخترانی که از کار و فعالیت اجتماعی، و مهم تر از آن از تحصیل بازمانده و خانه نشین شده بودند، مردانی که به فعالیت های اقتصادی، از جمله کار در بازار و فروشندگی مشغول بودند و پسران دانش آموز که موضوعات تحصیلی آنها، از سوی حاکمان جامعه، بیشتر به مضامین دینی محدود شده بود، اوقات فراغت خود را با کتاب می گذراندند.

البته، ناگفته نباید گذاشت که کمیت کتابخوانی در آن دوره، اگرچه در اثر جبر زمان گسترش یافته بود، اما کیفیت مطالعه چندان قابل توجه نبود. بیشتر کتاب هایی که در آن دوره در افغانستان خرید و فروش و دست به دست می شد، آثار عامه پسند پلیسی و عشقی نویسندگان دهه های چهل و پنجاه ایرانی بود.

اقبال جامعه افغانستان نسبت اینگونه آثار، باعث شده بود که چاپخانه های افست پاکستانی، دست به بازچاپ انبوه کتاب هایی از این نوع، از روی نسخه اصلی آنها بزنند که البته، کیفیت چاپ و کاغذ مورد استفاده آنها در مقایسه با نسخه های اصلی، بسیار پایین بود.

انفجار رسانه ای

پس از طالبان، درهای جامعه تاریک و بدون صدا و تصویر افغانستان، به یکباره به روی رادیوها و تلویزیون های تفریحی، روزنامه ها و مجلات رنگارنگ با عکس هایی جذاب  از هنرپیشه های هندی، غربی، ایرانی و عربی، تلویزیون های ماهواره ای و فیلم های ویدئویی گشوده شد. این هجوم رسانه ها، جامعه افغانی را ذوق زده کرد و کتاب را به حاشیه راند.

اکنون شش - هفت سال از آن انفجار رسانه ای در جامعه افغانستان می گذرد و هیجان اولیه جوانان دختر و پسر افغانستانی به آثار تفریحی ظاهراً به سرحد اشباع رسیده است. در این اواخر، می توان شاهد بازگشت کتاب به سبد خرید آنها بود.

در هرات، شهری که شاهد بیشترین فعالیت های فرهنگی در افغانستان، پس از کابل است، کتابفروشی به حرفه پردرآمدی تبدیل شده است. "کتابخانه عامه" این شهر رنگ و روی تازه ای به خود گرفته، به هیات کتابخانه های مدرن درآمده و حتی با کمک اینترنت، به کتابخانه های جهان خارج پیوند یافته است. 

از همه مهم تر، کیفیت کتابخوانی نیز رشد کرده است. اگر در زمان طالبان، بیشترین توجه به کتاب های عشقی و پلیسی بود، اکنون کتاب هایی در حوزه های دانش کامپیوتر، زبان انگلیسی و اندیشه های نو، خریداران زیادی دارد.



سه شنبه 27 بهمن 1388برچسب:, :: 21:8 :: نويسنده : مصطفی سعیدی

سفر به قلب یک غار
 

 
پیش از اینکه به هرات سفر کنم، در مورد کروخ و طبیعت زیبا و دست نخورده آن خیلی چیزها شنیده بودم، هر کسی برایم افسانه ای گفته بود، اما آنچه خودم در کروخ دیدم و حسی که از کرخ در یک روز آفتابی بهاری برایم دست داد، از همه این افسانه ها متفاوت بود و خیلی زیباتر بود.

بهار در کـُروخ زیباست. اگر می خواهید بهار واقعی را حداقل در جغرافیای افغانستان تجربه کنید، حتما باید کروخ را ببینید.

در این شهرک که در حدود سی کیلومتری شمال شرقی هرات، در ادامه دامنه های کوه دیوندر موقعیت دارد، زمین و کوه و آب و سبزه و درخت، همه دست به دست هم داده و سرگرم میزبانی آدم ها هستند.

اینجا طبیعت، فرش سبزی را زیر پای میهمانان خود هموار کرده، از درخت های انبوه و کهنسال، سایه بان زده و برای اینکه زیبایی کروخ را استثنایی کند، غار بزرگی را به شکل افقی در کمر یک کوه بزرگ سنگی ایجاد کرده که هر تازه واردی را به حیرت می اندازد.

این غار بزرگ در بخشی از کروخ موقعیت دارد که به نام "دهنه غار" مشهور است و حیرت انگیزتر اینکه روزهای جمعه و گاهی هم در روزهای میان هفته، دهها نفر در درون این غار که هم سقف آن از سنگ است و هم زمین آن، جمع می شوند، موسیقی برپا می کنند، رقص و پاکوبی می کنند، غذا می پزند و تفریح می کنند.

از درون این غار، طبیعت دست نخورده کرخ جلوه عجیبی دارد. تپه های خاکی کروخ، سرخ رنگ است و آسمان آبی که لکه های سفید ابر در آن شناور است، آمیزش رنگ ها را چنان به نمایش می گذارد که گویی در برابر یک تابلوی بزرگ هنری قرار دارید.

بدون زنان

کروخ هر آنچیزی را دارد که یک تفریحگاه خوب باید داشته باشد: طبیعت زیبا، آب و هوای مناسب و تاریخ کهن... اما آنچه هر تازه واردی را تا حدی به تعجب وا می دارد این است که به مشکل می توان حتی یک زن را در این تفریحگاه سراغ گرفت.

محیط این تفریحگاه، به شدت مردانه است. اگر خانواده هایی هم به این محل آمده اند، تلاش کرده اند تا حدامکان در محلی به تفریح بپردازند که بدور از رفت و آمد دیگران باشد و در نتیجه این گوشه گیری، این خانواده ها هرگز نمی توانند از طبیعت زیبای کروخ، چون دیگران لذت ببرند.

مردانی که در یک روز جمعه برای تفریح به کروخ آمده بودند، برایم گفتند که آنان خانواده های خود را در روزهای میان هفته به اینجا می آورند، چون به گفته آنان، در روزهای میان هفته، کروخ به اندازه جمعه ها مزدحم نیست و آنان می توانند با خانواده های خود آزادانه تر تفریح کنند.

اما به گفته این مردان، به دلیل اینکه در روزهای میان هفته، آنان مجبور هستند به کارهای دفتری و شخصی خود رسیدگی کنند، کمتر اتفاق می افتد که به جز روز جمعه، تصمیم به تفریح در بیرون شهر هرات بگیرند.

در نتیجه، طبیعت زیبای بهاری در کروخ، همه سهم مردان می شود.

تاریخ کهن

در آثار معتبر تاریخی، در مورد پیشینه کروخ و اینکه دهنه غار، از چه زمانی در اینجا بوجود آمده، کمتر پرداخته شده است، اما آنچه واضح است اینکه کروخ از نظر تاریخی، پیشینه بسیار طولانی دارد.

برخی از مردم هرات باور دارند که دهنه غار، زمانی از عبادتگاه های نیاکان مردم کروخ بوده است. و در برخی نوشتارها هم، تاریخ نگاران ابراز عقیده کرده اند که این غار، محلی برای عبادت زردشتیان بوده است.

در بخش غربی غار، مسجد کوچکی وجود دارد و به دلیل موجودیت ریگ ها و سنگ های سرخ رنگ در اطراف این غار، تاریخ نگاران باور دارند که زردشتیان در همین جا به عبادت می پرداخته اند و بعدها با گذشت زمان، این عبادتگاه به یک مسجد تغییر چهره داده است.

همچنین تاریخ نگاران باور دارند که در کنار کروخ، زمانی شهری به نام "تازیاب" بوده که در حمله مغولان ویران شده است...

با توجه به آثار کهنی که در آن از کروخ یاد شده، به نظر می رسد قدامت تاریخی این شهر به زمانهای قبل از میلاد مسیح برمی گردد.

به طور مثال، در زین الاخبار گردیزی که در ۴۴۰ هجری تالیف شده و یا در تاریخ سیستان که در ۴۴۵ هجری تالیف شده، به شکل مفصل به کروخ پرداخته شده است.

کروخ، به دلیل داشتن آب فراوان، همیشه سرسبز و زیبا بوده و شاید هم به همین دلیل، در سیر تاریخ، از این شهرک به عنوان یکی از بهترین تفریحگاه های هرات نام برده اند.



نخستین نمونه کاربرد رنگ و روغن در هنرنقاشی جهان توسط مردم افغانستان انجام شده است
 

تا کنون گمان غالب بر اين بود که نقاشی رنگ و روغن از اختراعات اروپايی هاست که طی سده های ١٥ و ١٦ ميلادی برای نخستين بار به کار رفته و با مرور زمان به حالت کنونی اش رسيده است.

اما اکنون گفته می شود که با کشفيات تازه باستان شناسان ژاپنی، اروپايی و آمريکايی در غارهای دره باميان افغانستان بخشی از تاريخ نقاشی بازنويسی خواهد شد.

اين دانشمندان در باميان به نمونه هايی از ديوار نگاره های رنگ و روغن برخورده اند که ١٤٠٠ سال قدمت دارد. 

یوکو تانی گوجی، پژوهشگر و عضو مؤسسه ملی پژوهش سرمایه های فرهنگی ژاپن در ماه ژانویه گفت  که تصويرهای ديواری بودا در مرکز افغانستان که متعلق به حوالی سال ٦٥٠ میلادی است، نخستين نمونه کاربرد رنگ و روغن در هنر نقاشی جهان است.

دره معروف بامیان شهرت خود را مدیون دو تنديس غول پیکر بوداست که در سال ٢٠٠١ به دست طالبان ویران شد.

اما در غارهای اين دره آثار هنری ای زير گرد و غبار نهفته بود که اندک کسی از موجوديتشان آگاهی داشت. در اين ديوارنگاره ها هزاران تصوير بودا را می توان ديد که جامه شنگرفی به تن ، چهار زانو نشسته و گیسوانش با مهارت خاصی بافته شده است.

روی ديوار غار های باميان بوزينه های رنگين قوزکرده کنار مردهايی که روبروی هم ايستاده اند، می دوند و برگ های نخل با ظرافت با موجودات افسانه ای در هم پيچيده اند.

به گفته باستان شناسان، در اين نگاره ها تاثيرات هنر نقاشی چينی و هندی را به وضوح می توان مشاهده کرد. بنا به حدس آنها، اين نقاشی ها می تواند اثر هنرمندانی باشد که از طريق جاده ابريشم رفت و آمد می کرده اند.

ترکيبات روغنی ١٩ اثر از ٥٣ ديوارنگاره باميان را پژوهشگران موسسه حفاظت از آثار فرهنگی گتی مستقر در لس آنجلس آمريکا تشخيص داده اند.

مصالحی که برای آفريدن ديوارنگاره ها به کار رفته است، رزین طبیعی، صمغ گیاهی، روغن خشک و چربی  حیوانی به عنوان نگهدارنده رنگ ها بوده است.

یوکو  تانی گوچی می گوید :" روغن های متنوع با چنان تکنیک پیچیده ای در نقاشی ها به کار رفته است که من تصور می کردم در برابر نقاشی های قرن ١٤ یا ١٥ ایتالیا ایستاده ام."

پیدا شدن این دیوارنگاره ها، نظرات رایج در مورد منشا نقاشی رنگ و روغن را تغییر خواهد داد.

بسیاری بر این باورند که خاستگاه استفاده از روغن در نقاشی، اروپاست که  پیش از رنسانس شروع شده و در فاصله زمانی سال های ١٤٠٠ تا ١٦٠٠ میلادی به  شکوفایی رسیده بود.

خانم  تانی گوچی می افزاید : " همکاران اروپایی من مبهوت شده بودند. چرا که همیشه این باور وجود داشته که  شیوه نقاشی رنگ و روغن در اروپا خلق شده . برای آنها قابل باور نبود که چنین تکنیک پیشرفته ای در غارهای بودایی آسيای ميانه، فرسنگ ها دور از آبادانی استفاده شده باشد."

خانم تانی گوچی می گوید :" من با بررسی دیوار نگاره های کهن اروپا وآ سیای مرکزی، می خواهم حقایق جدیدی را در مورد ریشه های نقاشی رنگ و روغن آشکار کنم ."

او حدس می زند که تمدن های اولیه دیگر، از جمله تمدن منطقه ایران کنونی، چین، حوزه مديترانه و شبه قاره هند نیز ممکن است از روغن در نقاشی های خود بهره برده باشند، اما این موضوع در آثار کهن این تمدن ها هنوز بررسی نشده است.

زمريالی طرزی، باستان شناس و رئيس انجمن حفاظت از آثار باستانی افغانستان کشف ديوار نگاره های باميان را دليل ديگری بر غنای فرهنگی اين کشور می داند. او می گويد، اکنون بايد روشن کرد که آيا می توان اختراع نقاشی رنگ و روغن را تنها به باميان منسوب دانست يا نه.

دره باميان افغانستان قبل از آغاز درگيری های خونين و طولانی میان گروه ها، از مهم ترين اماکن گردشگری اين کشور بود. دو تنديس عظيم بودا که ١٥٠٠ سال قدمت داشتند، هزاران نفر از گردشگران را به اين منطقه جذب می کرد.

در ماه مارس سال ٢٠٠١ طالبان بدون اعتنا به اعتراض های جامعه جهانی هر دو تنديس را با ديناميت منفجر کردند. آنها مجسمه های بودا را که از يادگار های تاريخی بی نظير منطقه بود، نماد بت پرستی و شرک می دانستند.

پس از سرنگونی طالبان شمار زيادی از پژوهشگران برای مرمت و بازسازی بقايای آثار باميان دست به کار شدند. به ويژه سازمان های ژاپنی، به مانند موسسه ملی پژوهش دارايی های فرهنگی و مرکز همکاری بين المللی برای حفظ آثار فرهنگی ژاپن در اين زمينه فعال بوده اند و اکنون برای حفظ ديوارنگاره های دره باميان می کوشند.



سه شنبه 27 بهمن 1388برچسب:, :: 21:17 :: نويسنده : مصطفی سعیدی

پيشينه وبلاگ و وبلاگنويسی افغانستان حد اقل به چهار سال قبل بر می‌گردد. يعنی درست بعد از يازده‌هم سپتامبر. پيشگامان وبلاگ‌‌های فارسی وبلاگ‌نويسان ايران هستند. اولين وبلاگ‌نويس فارسی سلمان جريری بود. بعد از آن حسين درخشان بيشترين کار را در عرصه وبلاگ‌نويسی انجام داد.

و اما نخستين وبلاگ‌نويس در داخل افغانستان عزيز‌الله حکيمی بود. او در يکی از موسسات خارجی کار می‌کرد وبااستفاده از موقعيت و دسترسی که به اينترنت داشت اولين وبلاگ‌ را از داخل افغانستان در سال ۲۰۰۲ بنام "کنکاش" ساخت. در افغانستان تا آن زمان اينترنت پديده تازه‌ای بود. فقط موسسات خارجی بودند که اينترنت داشتند. تا آن زمان حتی مهمترين نهاد‌های دولتی از اينترنت برخوردار نبودند.

چنانچه گفته می‌شود، اولين وبلاگ‌نويس افغانستان، گرداننده "غزل امروز افغانستان" ضيا افضلی در کانادا است که بيشتر به شعر و شاعری می‌پردازد. بعد از آن عبدالملک شفيعی با وبلاگ "باميان"، امير سياقشو (سخيداد هاتف) با "لحظه‌ها"، صبورالله سياسنگ، عمر راوی با "يک برگ" جز اولين وبلاگ‌نويسان افغانی بودند که در خارج از کشور می‌نوشتند. بعدها آقای شريف سعيدی، خانم حميرا نکهت دستگير زاده، محمد کاظم کاظمی، ليلا صراحت روشنی و ظاهر تايمن وبلاگ‌های مفيدی را در حوزه ادبيات فارسی گشودند که تا حال اکثر آنها فعالند، به جز از ليلا صراحت روشنی که نه تنها با دنيای وبلاگ بلکه با اين دنيا وداع گفت. 

گسترش وبلاگ‌های افغانی

اينها را که گفتم، اکثرا وبلاگ‌هايی بودند که توسط شاعران ساخته شده بود، اما اندک اندک اين روند ادامه يافت، تا اينکه بعدها وبلاگی بنام "زبان دراز" در عرصه طنز ايجاد شد که در نوعش بی‌نظير بود، در نثرش و هم در بيانش. بيشترين بيننده را از آن خود کرده بود. البته ديری نپاييد که "زبان دراز" هم از صفحه وبلاگ و اينترنت زدوده شد. دليل آنهم پراکند‌گی نويسندگانش بود.

در عرصه تحليلی ـ‌ سياسی وبلاگ "نسل امروز" به مديرت فريد خروش و "دردهای دلم" به مديريت جعفر عطايی  پرخواننده‌ترين وبلاگ‌ها به شمار می‌آمدند که متاسفانه، آنها هم ديگر فعال نيستند. البته می‌توان در موضوعات سياسی ـ‌ تحليلی از وبلاگ ياسين رسولی هم نام برد.

وبلاگ زينت نور و همزمان ايجاد چندين وبلاگ ديگر توسط شاعران زن تحول ديگری بود که تاثير خوبی در عرصه وبلاگ‌های افغانستان گذاشت. از آن به بعد بود که اندک اندک به تعداد وبلاگ‌های افغانی افزوده شد. اين درست زمانی بود که دولت افغانستان در حال گذار بود و هر روز وبلاگ‌نويسان اميد تازه‌ای را در عرصه امنيت و برقراری صلح در کشور شان نويد می‌دادند.

از طرف ديگر، وبلاگ، تنها نشريه مستقلی بود که هر شاعر به مديريت خودش رهبری می‌کرد و در برابر عکس‌العمل‌های خوانند‌گان اظهار مسئوليت می‌کرد. و تنها جايی بود که شاعران می‌توانستند به همديگر نزديک شوند و شعر شان را نشر کنند. با اطمينان می‌توان گفت که صاحبان اين وبلاگ‌ها اکثرا ساکن مغرب زمين بودند. تا آن زمان، يعنی تا چهار سال پيش، ما بيش از يک وبلاگ‌نويس در داخل افغانستان نداشتيم.



ادامه مطلب ...


وطنم دوباره اینک

وطنم دوباره اینک تو و شانه های پامیر                        بتکان ستاره هاراکه سحر شود فراگیر

بتکان ستاره هارا که ستاره های این شهر                   همه یاد گار زخم اند همه یاد گار زنجیر 

من و یاد روزگاری که شکوه بلخ و غزنین                       شده بودعین مهتاب به درخشش جهان گیر

منم و امید روزی که تورا چنان ببینم                             که شوی چوبال طاووس به هزار رنگ تصویر 

گل گندم و شقایق بدمد ز دشت هایت                        ز بلند شانه هایت شود آفتاب تکثیر

وطنم مباد روزی که کسی ز غنچه هایت                       به فراقت اشک ریزد ز غمت شود گلوگیر

   سروده ی : قنبر علی تابش



نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب